چه نقش بندی از اندیشه ای که بی عشق است
چه روی بینی از آیینه یی که در زنگ است
هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد
که چشم خوبان هم چون دهانشان تنگ ست
شگوفه غالیه بو گشت و باغ گل رنگ است
هوای بادهٔ صافی و نغمهٔ چنگ است
مکن ز سنگ دلی جور بر من مسکین
که آخر این دل مسکین دل است نی سنگ است